آموزش نقاشی (Painting)

مجتمع آموزشی پارسه

آموزش نقاشی (Painting)

مجتمع آموزشی پارسه

آیا می دانید ریشه کلمه چس فیل از کجا آمده ؟!

آیا می دانید ریشه کلمه چس فیل از کجا آمده ؟!

شاید برای شما هم جالب باشه که بدونین چرا ما ایرانیها، به پاپ کرن میگیم چس فیل؟!

چون این خوراکی خوشمزه نه به فیل ربط داره نه به …!!

اولین مدل پاپ کرن که وارد ایران شد، مربوط به یک شرکت انگلیسی بود به اسم چسترفیلد (Chesterfield) و چون ما ایرانیها لهجه داریم در حد تیم ملی، این رو ساده سازی کردیم و گفتیم چس فیل!

شناختن محصولات مختلف به اسم اولین برند، توی ایران خیلی عادیه. مثل:

آدامس، تافت، تاید، ریکا، وایتکس، ماتیک، کلینکس، و …

حالا شما میتونین با خیال راحت این خوراکی رو بخورین و نگران چیزی نباشین هرچی هم دوست دارین صداش کنین:
پاپ کرن، چس فیل، چسترفیلد، ذرت بو داده، گل بلال، یا هر چیز دیگه

شاهنامه‌خوانی ویژه کودکان در اهواز برپا می‌شود


شاهنامه‌خوانی ویژه کودکان در اهواز برپا می‌شود
رئیس اداره کتابخانه‌های عمومی اهواز از برپایی جلسات شاهنامه‌خوانی برای کودکان و نوجوانان در هفته کتاب سال‌جاری خبر داد.

 مهین موسوی گفت: جلسات شاهنامه‌خوانی برای کودکان و نوجوانان در هفته کتاب سال‌جاری در کتابخانه‌های عمومی شهرستان با حضور کودکان و نوجوانان و خانواده آنها برگزار می‌شود.

وی افزود: برگزاری مسابقات نقاشی با موضوع کتاب و کتابخوانی در کتابخانه‌های عمومی شهرستان و جلسات قصه‌خوانی و روخوانی با حضور خانواده کودکان برای آنها از دیگر برنامه‌های هفته کتاب امسال است.

موسوی با اشاره به برگزاری مراسم جشن بزرگ کتاب امسال در دو سطح کتابخانه و شهرستان‌ها، تصریح کرد: همه کتابخانه‌های عمومی و اداره شهرستان جشن کتاب و کتابخوانی به همراه تقدیر از خادمان کتاب و کتابخوانی، خردسال‌ترین و مسن‌ترین عضو، عضو نمونه، کتابدار نمونه و ..... را برگزار خواهند کرد.

رئیس اداره کتابخانه‌های عمومی اهواز گفت: نصب صندوق صدقات خرید کتاب نیز جزو برنامه‌های این اداره است که مبالغ اهدایی در این صندوق‌ها صرف خرید کتاب برای کتابخانه‌های عمومی می‌شود.

وی افزود: در این هفته همه کتابخانه‌های عمومی شهرستان اهواز توسط دانش‌آموزان، دانشجویان و عموم مردم و مسئولان شهرستان مورد بازدید قرار خواهند گرفت و مهدهای کودک نیز به شکلی ویژه و با برنامه‌های خاص از این کتابخانه‌ها بازدید می‌کنند.

موسوی یادآور شد: در این هفته یک روز به عنوان عضویت رایگان اعلام خواهد شد که عموم مردم در این روز به عضویت رایگان کتابخانه‌های عمومی شهرستان درخواهند آمد./ج

برگزاری دومین دوره مسابقات کودکان آهنین در قدس


قدس - خبرگزاری مهر: معاون ورزش سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری قدس از برگزاری دومین دوره مسابقات کودکان آهنین در این شهرستان خبر داد.

به گزارش خبرگزاری مهر، احمد مومن اظهار داشت: در آستانه ی روز جهانی کودک دومین دوره مسابقات کودکان آهنین شهرستان قدس را برگزار خواهد شد که هدف از برگزاری این مسابقه با هدف ایجاد شور و نشاط و فراهم کردن لحظاتی شاد در بین کودکان و خانواده های آنان است.

وی ادامه داد: در این دوره از مسابقات، کودکان شش ساله (متولدین نیمه دوم سال 1385 و نیمه اول سال 1386) با هم به رقابت خواهند پرداخت و حمل چمدان، حمل تایر چرخ پیکان، جابه جایی هفت عدد سنگ در طول مسیر و پرتاب وزنه های یک کیلوگرمی از جمله آیتم های این مسابقه است و سرعت و زمان به پایان رساندن آیتم ها درکسب امتیاز موثر خواهد بود.

این مسئول گفت: وزنه هایی که کودکان حمل میکنند مورد تأیید پزشکان است و از نظر آنان تاثیر نامطلوبی بر سلامت کودکان نخواهد گذاشت، همچنین در حاشیه این مسابقه برنامه‌های ورزشی متنوعی نیز برای سنین مختلف برگزار خواهد شد که از جمله آنها میتوان به نقاشی دیواری، گریم کودک ، اجرای نمادین کاتای کاراته، اسکیت و... اشاره کرد.

مومن با اشاره به استقبال گسترده مردم از اولین دوره مسابقات، افزود: در مسابقه ای که سال گذشته در شهرستان قدس برگزار شد 700 کودک به همراه خانواده هایشان حضور داشتند و علاقمندان شرکت در سری دوم این مسابقه می توانند جهت ثبت نام به مراکز فرهنگی ورزشی سازمان مراجعه کنند، در پایان این مسابقه نیز به نفرات برتر جوایز نفیسی همراه با مدال اهدا خواهد شد.


شعرهای کودکانه شعر عروسی

عروسی

تو باغچمون عروسیه

مهمونیه، روبوسیه

مورچه داره آش می پزه

یک آش چرب و خوشمزه





جیر جیرک آواز می خونه

قشنگ و با ناز می خونه

عنکبوته ساز می زنه

تار می زنه، تار می تنه

کفشدوزکای خال خالی

دست می زنند با خوشحالی

عروسیه، عروسیه

عروس کیه؟

سوسک سیاه،عروسه

ببین چقدر ملوسه

تور سفید رو شاخکاش

گل می ریزند به زیر پاش

بادابادا، مبارکش باد

دلش بشه شاد شاد

شعرهای کودکانه شعرکفشدوزک

کفشدوزک

کفشدوزک کوچولو

حسابی غصه داره

چون که برای دوختن

دیگه کفشی نداره

سوزنشو گذاشته

کنار گل تو باغچه

کاشکی براش بیارن

یه لنگه کفش کهنه

نخهاشو قیچی کرده

تا که باشه آماده

وقتی کفشی نداره

نخها چه سودی داره

از اون دورا میادش

انگار صدای خش خش

داره میاد هزارپا

با یه بخچه رو دوشش

تو بخچه اش گذاشته

هزار تا کفش پاره

حالا دیگه کفشدوزک

هیچ غصه ای نداره

باید این را بدانی، اینجا هنرمند تنهاست

باید این را بدانی، اینجا هنرمند تنهاست
تو که هنرمند بودن را گزینش می کنی، باید اندیشه کنی... 

اینجا کسی هنرمند را نمی شناسد.
برایت پیش آمده شاید،...

اگر هنرمند سینماگر باشی و تمام شب را کار کرده باشی و صبح که به خانه باز می گردی، همسایه ات که تو را نمی شناسد و شغلت را، و تو را به حرفه ای مرموز و ناشناخته و مشکوک می نگرد، تو را تهدیدی برای استحکام خانواده اش ببیند، گریبانت را بگیرد به دشنام!

و آنگاه تو و خون و اشک وتنهایی

و کسی نیست که از تو حمایت کند در برابر این همه ناملایمات.
...

برایت پیش آمده شاید،...

در هنگام گذراندن دوره تحصیلا ت، برای تأمین هزینه نقاشی ها یا مجسمه هایت با اندازه و حجم بزرگ مجبور بوده ای شب ها هم کار کنی؛

شاید در چند زمینه از هنر فعالیت داری...
...

و چه قدر سخت می شود اگر،

تنها از خانواده و در شهرستانی کوچک زندگی کنی.

اینجا باید بسیار بکوشی تا بفهمانی که کیستی و براستی چه می کنی.

...

چه قدر سخت تر می شود اگر در خانواده ات اولین کسی باشی که به هنر گرایش دارد.

آری سختی ها ی بسیاری را در پیش داری تو که جویای هنری.

...

و من،

تو را می شناسمت

تویی که به حق سزاور بهترین هایی

اما در آخر...

تویی و تنهایی های تو

...

و تنها تسلای تو این خواهد بود در ژرفای اندیشه ات و قلبت، که آری من هنرمندم، من که حرفه زندگی کردن را می آموزم.

جوجه اردک

جوجه اردک
قصه :


یکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که روی این تخم ها خوابیده ام . او تنها نشسته بود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند کم کم تخم ها شروع به حرکت کردند و با نوکهای قشنگ کوچکشان پوسته ی تخم شان را شکستند . آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمی توانستند که بخوبی روی پاهایشان بایستند

بزودی جوجه ها روی پا هایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند.تا اینکه پرها یشان خشک شد خانم اردکه نگاهش به تخم بزرگی افتاد و پیش خودش گفت : اوه نه هنوز یکی از تخم ها اینجاست اردک پیری کنار خانم اردک آمد . به تخم نگاه کرد و گفت: شاید این تخم یک بوقلمون باشد این اتفاق یکبار برای من هم رخ داده است اون جوجه حتی نمی توانست به آب نزدیک شود. چرا ناراحتی ؟ من پیشنهاد می کنم که او را ول کنی . سپس اردک پیر آهسته شنا کرد و رفت.

ادامه مطلب ...

شاهزاده ابراهیم و فتنة خونریز

شاهزاده ابراهیم و فتنة خونریز
قصه :


در روزگار قدیم پادشاهی بود که هر چه زن می گرفت بچه گیرش نمی آمد و همین طور که سن و سالش بالا می رفت, غصه اش بیشتر می شد. یک روز پادشاه نگاه کرد تو آینه و دید موی سرش سفید شده و صورتش چروک خورده. از ته دل آه کشید و به وزیرش گفت «ای وزیر بی نظیر! عمر من دارد تمام می شود؛ ولی هنوز فرزندی ندارم که پس از من صاحب تاج و تختم بشود. نمی دانم چه بکنم.»

وزیر گفت «ای قبلة عالم! من دختری در پردة عصمت دارم؛ اگر مایل باشید او را به عقد شما درآورم؛ شما هم نذر و نیاز کنید و به فقرا زر و جواهر بدهید تا بلکه لطف و کرم خدا شامل حالتان بشود و اولادی به شما بدهد.»

پادشاه به گفتة وزیر عمل کرد و خداوند تبارک و تعالی پس از نه ماه و نه روز پسری به او داد و اسمش را گذاشتند شاهزاده ابراهیم. همین که شاهزاده ابراهیم رسید به شش سالگی, او را فرستادند به مکتب. بعد از آن هم اسب سواری و تیراندازی یادش دادند و کم کم جوان برومندی شد. روزی شاهزاده ابراهیم به پدرش گفت «پدرجان! من می خواهم تک و تنها بروم شکار.» پادشاه اول قبول نکرد. اما وقتی اصرار زیاد پسرش را دید, قبول کرد و شاهزاده ابراهیم رفت به شکار. شاهزاده ابراهیم در کوه و کتل به دنبال شکار می گشت که گذارش افتاد به در غاری و دید پیرمردی نشسته جلو غار, عکس دختری را دست گرفته, های . . . های گریه می کند. شاهزاده ابراهیم رفت جلو و گفت «ای پیرمرد! این عکس مال چه کسی است و چرا گریه می کنی؟» پیرمرد گفت «ای جوان! دست از دلم بردار و بگذار به حال زار خودم گریه کنم.» شاهزاده ابراهیم گفت «تو را به هر که می پرستی قسمت می دهم راستش را به من بگو.»

پیرمرد گفت «حالا که قسمم دادی خونت به گردن خودت. این عکس, عکس دختر فتنة خونریز است که همه عاشق شیدایش هستند؛ اما او هیچ کس را به شوهری قبول نمی کند و هر کس را که به خواستگاریش می رود, می کشد.» شاهزاده ابراهیم از نزدیک به عکس نگاه کرد و یک دل نه, بلکه صد دل عاشق صاحب عکس شد و با یک دنیا غم و غصه برگشت به منزل و بی آنکه به کسی بگوید بار سفر بست و افتاد به راه. رفت و رفت تا رسید به شهر چین و حیران و سرگردان در کوچه پس کوچه ها شروع کرد به گشتن. نزدیک غروب نشست گوشة میدانگاهی تا کمی خستگی در کند. پیرزنی داشت از آنجا می گذشت.

ادامه مطلب ...